از خبر و رسانه گفتن جسارت میخواهد. باید خودت اهل این قمار عاشقانه باشی تا زیر و بم سختیهای کار را بدانی.
باید بارها پشت درهای بسته مانده باشی تا حلاوت کشف حقیقت را بچشی و بگذری از اینکه گاه گاهی قلمت زخمی دردهای ناگفته میشود.
بگذری از اینکه جایگاهی در این پهنهی روزگار نداری و اینکه اگر هنوز ایستادهای و ادامه میدهی تنها به عشق و حرمت قلم است.
واقعیت تلخ آن است که ما خبرنگارها از ۱۷ مرداد فقط نامش را یدک میکشیم. نه اعتباری برای کارمان هست و نه آینده روشنی پیش رو.
از انجمن صنفی روزنامهنگاران ایران که پس از یک دهه فعالیت منحل شد تا خانه مطبوعات که عملا کاری برای رسانه نمیکند و اگر دری به تخته خورده و قدمی هم برداشته شود نه برای منِ خبرنگار که خاک خوردهی قلمم که برای زد و بندهای پشت پردهای است که سهمگیران بسیار دارد.
خلاصه که ما رسانهایها نه در کرمانشاه بلکه در سراسر ایران هویت ماندگاری نداریم. از همین رو نوشتن، بخش جذاب زندگیمان است که نان در نمیآورد و ناچار اگر بخواهی سرپا بمانی باید شغل و پیشه دیگری دست و پا کنی که نان بدهد تا جوهرهی جانت توان ماندن در این هزارتو را داشته باشد.
در همین شهر خودمان، کرمانشاهِ عزیز، طبق آمار سالهای قبل چیزی حدود ۴۰۰ فعال رسانهای داریم که بارها در رقابتهای ملی خوش درخشیدهاند اما پای درد و دل هر یک که بنشینی دلنگرانیهای بسیاری از آینده نامعلومشان دارند.
از وضع بیمه و خدمات درمانی گرفته تا مسکن، پوشاک، خوراک و الباقی روزمرگیهای معمول زندگی که باید تامین باشد تا نبض قلمت بزند برای خوب نوشتن.
از موضوع امنیت و سلامت روان که بگذریم، به واقع مبنای اصلی مشکلات این حرفه درآمد پایین آن است که اصحاب قلم را دلنگران میکند و وای به حالت اگر اراده کنی برای بیرون آوردن یک نشریه یا سایت خوب محلی، آنوقت همه این مشکلات را باید در هزاران اما و اگری ضرب کنی که عاقبت هم یقهات را می گیرد برای کنار کشیدن!
و چنین میشود که دلالهای رسانهای در شهر ما پا میگیرند، کسانی که عملا اهل و صاحب قلم نیستند اما آنقدر در این حرفه جا باز کردهاند که قلم بدستان را کنار میزنند برای کاسبی پر و پیمان خودشان.
دور از انتظار است که این بساطِ بازاری یک شبه جمع شود اما انتظار میرود دلسوزان فرهنگ با کمرنگ کردن حضور این افراد که گاها بنگاههای رسانهای تشکیل دادهاند برای پولسازی، شرف و حیثیت قلم را پاس بدارند و به سمت مطالبهگری حرکت کنند تا مجیزهگویی.
هرچند به نظرم یکی از علل بروز این مشکل در استان ما عدم تفکیک تیم بازاریابی با تحریریه است. معضلی که خود به عینه مشاهده کردهام.
قبول کنید وقتی خبرنگاری که عملا کارش نوشتن و نقد کردن است، وارد حوزه فروش و آگهی شود اعتبارش زیر سوال میرود و رنگ و بوی قلمش معنای دیگری میگیرد. در چنین فضایی نه رسانه، رسانه معتبر و مردمی میماند نه خبرنگار وابسته نقد و قلم!
خلاصه که باید فکری برای جدایی این دو حوزه از هم کرد، هرچند یک علت همهگیر شدن این مشکل در کرمانشاه کمبود نیروی حرفهای کار است. نیرویی که باید عمده نیازش از نوشتن تامین باشد تا خودش را آلوده حواشی نکند.
اگر صادق باشم باید بگویم که اصولا کار حرفهای کردن و رسانهی حرفهای داشتن در کرمانشاه سختتر از دیگر استانهاست و این بواسطه اقتصاد ضعیفی است که در استان داریم. چه بسا خبرنگاران بسیاری مجبور باشند برای تامین زندگی و حفظ امنیت شغلی دست به دامان رپورتاژگیران بازاریمآب شوند!
به هرحال ما در این شغل هم خلاء حرفهای داریم، هم خلاء مالی و شرایط تغییر نمیکند تا ما خود و مجموعههایمان را تغییر ندهیم.
از طرفی هیچ نهادی هم آنگونه که شایسته و بایسته است حمایت اثرگذاری از فعالین رسانهای نمیکند و حرکتهای گاه گاهی که از ارشاد میبینیم چیزی نیست که بشود روی آن مانور داد و به آن دل خوش کرد.
باید بپذیریم که ما در حرفهمان دست تنهاییم و حکایتمان حکایت آن یاور همیشه مومنی است که تا پای جان میماند اما تن به بسیارهایی نمیدهد که شرف قلمش را بیالاید.
در خاتمه اشاره به این نکته ضروریست که رسانهها به عنوان رکن چهارم دموکراسی و ابزار قدرتمند اطلاعرسانی نقش مهمی در روشنگری افکار عمومی دارند و ما خبرنگارها به نوعی خط مقدم مبارزه با کجروی، تبعیض و فساد در جامعه هستیم.
از همین رو همواره با مخاطرات بسیاری چون تهدید، آسیب و شکایت مواجهیم و این وظیفه قانونگذار و نهادهای قضایی است که سلامت فعالان حرفه ما را تامین کنند. باشد که روزگار شیرینی به ارمغان برسد.
لیلا سعدوندی-یادداشت اختصاصی طلوع کرمانشاه
دیدگاه