دوشنبه, ۲۶ شهریور , ۱۴۰۳ Monday, 16 September , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 21388 تعداد نوشته های امروز : 6×

آخرین خبرها

کرمانشاه؛ بهشت باستان شناسی دنیا/ ایجاد موزه پارینه سنگی در کرمانشاه با جدیت دنبال شود آتش در پناهگاه حیات وحش بیستون پس از ۳ روز مهار شد ۱۱ ویتامین و مواد معدنی ضروری و مورد نیاز بدن برای تحصیل از کرمانشاه مهاجرت کردم/ سال آینده برمی‌گردم برخورد آتشین تریلی‌ها در محور بیستون- صحنه تکمیل بزرگراه کربلا در استان کرمانشاه به ۲۳ هزار میلیارد ریال اعتبار نیاز دارد معارفه سرپرست جدید معاونت فنی و شهرسازی شهرداری کرمانشاه برگزار شد نصب سرعت کاه های آسفالتی در۱۲ نقطه مطالبه بازنشستگان کرمانشاهی چیست؟ مطالبه بازنشستگان کرمانشاهی چیست؟ لباسِ تنگ برای «مدرسه» ممنوع! طرح توسعه میادین نفتی سومار و سامان در شورای اقتصاد تصویب شد آغاز به کار نمایشگاه «پاییزه» در کرمانشاه مخالفت آموزش و پرورش با افزایش ۳۰ درصدی نرخ سرویس مدارس کرمانشاه /تاخیر در اعلام نرخ نهایی باعث سوء استفاده دلالان می شود وقت و انرژی خود را برای افرادی با این ۶ خصوصیت هدر ندهید کرمانشاه خُنک می‌شود نقاط ایجاد آبگرفتگی شهر کرمانشاه شناسایی و رفع مشکل می شود پایان رقابت‌های لیگ برتر بدنسازی/ اصفهان قهرمان و کرمانشاه نائب‌قهرمان شد نیمی از کرمانشاهیان نمی دانند که این شهر تئاتر دارد!/کاتالونیا بر روی صحنه می رود+تصویر لایروبی رودخانه‌های کرمانشاه برای شروع بارش‌های پاییزی نگرانی ها از فروش بی سروصدای سهام ایران خودرو در کرمانشاه!/ نباید به سرنوشت لرستان دچار شویم  

شنا در انبوهه ی نابسامانی ها! + عکس
03 مرداد 1403 - 14:30
شناسه : 294126
6
✍محمدحامدپورجعفری طلوع‌‌کرمانشاه : ورودی شهر هرسین چنان بی سامان بود که آدمی ناخودگاه ذکر خیر شهردارش را از خاطر نمیبرد! تقریبا همه پیاده روها ویران و تمامی میدان ها، رها شده بود. بلوار منتهی به سراب هرسین هم، غایت مدیریت شهری بود! موزاییک های ویران لجن زده و آب جاری سراب که خود به جای فرصت، تهدیدی شده بود و گیاهان خودرو و هزار نابسامانی دیگر! با خود فکر میکردم اگر این اکوسیستم هرجایی غیر از اینجا بود، میتوانست یک شهرستان را متحول کند. در ورودی پارک سراب هرسین سردری نامربوط به جغرافیای فرهنگی منطقه در حال ساخت بود و سقف های چوبی سایبان ساختمان کاهگلی شهرداری پارک هم از جا درآمده و در حال فرو ریختن بودند. قصد داشتم موبایلم را در خودرو  بگذارم، اما پیشنهاد دادند که موبایل در ماشین نماند بهتر است. خلاصه در نهایت از میان پارک به سوی استخر سراب هرسین راه افتادیم، هنوز چند قدمی به استخر مانده بود که بانوی روشن دل در کنار مردی با احوال نه چندان مساعد، در سایه سار شرمنده چادر مسافرتی فرسوده ای که به چوب های محکم شده در میان آجرهای دیوار با تکه پارچه هایی مشکی، بند شده بود، توجهم را جلب کرد، دوستان دیگر راهی استخر شدند، اما من ترجیح دادم که احوالی از آنها بگیرم، نزدیکتر که شدم، سلام کردم و پرسیدم، اینجا ساکنید یا مسافر؟
منبع : اختصاصی طلوع کرمانشاه
پ
پ

حوالی ساعت یک بعدازظهر بود که یکی از دوستان تماس گرفت و برای شنا در سراب هرسین من را دعوت کرد.

دلم میخواست که بروم اما شاید باید کمی بیشتر با خودم  برای رفتن کلنجار می رفتم.
توی مسیر خانه، خریدهای خانه را انجام دادم و باهمان تتمه ی وسوسه شنا، ماشین را دم در گذاشتم و داخل نیاوردم.

هنوز در خانه قرار  نگرفته بودم، که دوست دیگری تماس گرفت و گفت ماشین همراهمان هست، فقط خودت بیا، بساط چای را هماهنگ کردیم و در نهایت دور میدان نفت قرار گذاشتیم.

از  در حیاط که بیرون آمدم ، دوست دیگری اتفاقی آنجا بود و مرا  تا محل قرار رساند.
پس از چندی انتظار، دوستان سر رسیدند و راهی هرسین شدیم.
ورودی شهر هرسین چنان بی سامان بود که آدمی ناخودگاه ذکر خیر شهردارش را از خاطر نمیبرد!
تقریبا همه پیاده روها ویران و تمامی میدان ها، رها شده بود.
بلوار منتهی به سراب هرسین هم، غایت مدیریت شهری بود!

موزاییک های ویران لجن زده و آب جاری سراب که خود به جای فرصت، تهدیدی شده بود و گیاهان خودرو و هزار نابسامانی دیگر!
با خود فکر میکردم اگر این اکوسیستم هرجایی غیر از اینجا بود، میتوانست یک شهرستان را متحول کند.

در ورودی پارک سراب هرسین سردری نامربوط به جغرافیای فرهنگی منطقه در حال ساخت بود و سقف های چوبی سایبان ساختمان کاهگلی شهرداری پارک هم از جا درآمده و در حال فرو ریختن بودند.

قصد داشتم موبایلم را در خودرو  بگذارم، اما پیشنهاد دادند که موبایل در ماشین نماند بهتر است.

خلاصه در نهایت از میان پارک به سوی استخر سراب هرسین راه افتادیم، هنوز چند قدمی به استخر مانده بود که بانوی روشن دل در کنار مردی با احوال نه چندان مساعد، در سایه سار شرمنده چادر مسافرتی فرسوده ای که به چوب های محکم شده در میان آجرهای دیوار با تکه پارچه هایی مشکی، بند شده بود، توجهم را جلب کرد، دوستان دیگر راهی استخر شدند، اما من ترجیح دادم که احوالی از آنها بگیرم، نزدیکتر که شدم، سلام کردم و پرسیدم، اینجا ساکنید یا مسافر؟

زن رویش را به دیوار آجری کرده بود و مرد در حالی که داشت چلومرغی همانند نذری را در ظرف یکبار مصرف یونولیتی، می خورد، با لهجه ای آمیخته از فارسی و لکی گفت!

دو سه مانگه اینجاییم!
بادیدن احوال شهر از شهردار و شهرداری اش که کاملا ناامید شده بودم، ناگزیر به فرماندار هرسین پیامک دادم که؛

“سلام و رحمت

خانواده ای دو سه ماهی ست که در پارک سراب هرسین بی سرپناه و آواره، مقیم هستند

امکانش هست که تسهیلی برای سرپناهشان پیدا کنیم؟”

بعد به انتظار جواب پیامک راه افتادم، هنوز پیام دریافتش نیامده بود که فرماندار تماس گرفت، با تعجب از پیامکم جویا شد (بنظرم احساس میکرد که کرمانشاه هستم و خبری را از جایی شنیده ام) در حالی در ورودی استخر بودم، تاکید کردم که خودم در سراب هرسینم و شاهد مستقیم ماجرا!
گفت؛
یک ربع دیگر آنجا هستم من هم مسیر رفته را بازگشتم و منتظر فرماندار در ورودی پارک ماندم!

تقریبا هیجده دقیقه گذشته بود که تلفنم زنگ خورد و گفت در پارک هستم گفتم از کجا وارد شدید؟

گفت یک در دیگر پشتی دارد، از آنجا آمدم من هم با همان ساک شنا رو به چادر آن بنده خدا راه افتادم و فرماندار هم با پیراهنی سپید از طرف دیگر به همراه فردی دیگر که لباس مشکی اش از دور به چشم می آمد روبه چادر آمدند.

پس از احوال پرسی ، همراهش را معرفی کرد و گفت معاون سیاسی بنده است.
آقای معاون کاملا با  مرد چادر نشین آشنا بود و تعریف کرد که یک پرونده حقوقی با وراث دیگر دارند و….

گویا کار اطاله دادرسی چنان شده بود که این بنده خدا ،  به دلیل تصاحب خانه محل سکونتش توسط دیگر وراث و عدم تعیین تکلیف سهم الارث ،ناگزیر به سکونت در پارک بود‌!

از طرفی هم به دلیل اعتیاد شان، بچه ها به بهزیستی کرمانشاه سپرده شده بودند و این ها هم به کمپ ترک اعتیاد و پس از ترک محل کمپ بی خانمان رها شده و چشم به راه رای دادگاه ساکن پارک مانده بودند!

مرد از کارت ایثار گری اش و سابقه طولانی مدتش در جنگ میگفت و در کنارش از طولانی شدن مدت دادگاه و رای گله داشت!


گویا این دومین ازدواجش بود
از ازدواج قبلی چهار فرزند بزرگ داشت که ساکن تهران بودند و از همین ازدواج نیز سه دختر ثمره اش شد که یکی از آنها شیر خوار بود!

مرد در کنار تعریف احوال خویش با دلی پر بغض میگفت که چرا باید چندین مرد نامحرم در یک کشور اسلامی بیاید و دست و پای زن کورم را جلوی چشمانم بگیرند و به کمپ ببرند؟
مگر اینجا نباید محرم و نامحرمی باشد!
(گویا این اتفاق خیلی به غیرتش برخورده بود)
و آخرش هم پس از ترک چنین در گوشه پارک رها شویم!
اگر رای دادگاه زودتر مشخص شود، احوال ما و محل سابق زندگی چنین نمی ماند!

خلاصه معاون فرماندار با تماس های مختلف با شهرداری و بهزیستی و دادگستری پیگیر حل مشکل و سکنایی برای شان بود و من هم برای  آقای فرماندار از عدم اهتمام مسئولیت اجتماعی کارخانجات شهرستان هرسین در حل مشکلات اجتماعی میگفتم و احوال وحشتناک مدیریت شهری  به چشم مان فرو میرفت!

درختهای یک درمیان خشک پارک سراب هرسین هم خشک تر پیش در کنار چندین چشمه سرشار آب، روزگار شهرداری هرسین را به رخ می نمایاندند!

بهرحال پس از حدود دو ساعت، دوستان ما با طراوت آب تنی تابستانه، آمدند و فرماندار هم اطمینان داد که تا مشکل را حل نکند از پارک بیرون نخواهد رفت.

پس از تشکر و خداحافظی من هم به همراه دوستان به سمت خروجی پارک راه افتادم و متاسف تر از قبل  با شنیدن این پس زمینه که جناب شهردار با تکیه بر پایگاه قومیتی ش در حال لابی برای نشستن بر کرسی فرمانداری کرمانشاه در دولت جدید است،به حجم لجن های پیاده رو و گذر آب زلال کنار جوی  خیره شدم .

در همان حوالی نیزخودرو ۱۲۳ بهزیستی سر رسید و دوستان همراه با لحنی گلایه مندانه گفتند، “خوب دو روسش کردی!”

“الان میبرند میندازنشان توی آسایشگاه و بعد هم باز آواره تر از قبل رهایشان میکنند!”
می دانستم که حق با آنهاست اما چاره چه بود؟

دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.