پنج شنبه, ۲۴ آبان , ۱۴۰۳ Thursday, 14 November , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 21649 تعداد نوشته های امروز : 7×

آخرین خبرها

ساختمان‌های روستایی استان کرمانشاه صاحب پلاک می‌شود دارندگان گواهینامه‌های پایه سوم بخوانند از کیانوش رستمی حمایت می‌کنیم مردم کرمانشاه در سینه شان از قصه فرهاد و شیرین محافظت کرده اند حقوق این گروه از بازنشستگان ۶ میلیون تومان افزایش دارد + جزییات راه حل ساده و ارزان برای تناسب اندام کامل/ فواید، معایب و نکات خواندنی مهم جشنواره تئاتر کرمانشاه به ایستگاه پایانی رسید کرمانشاه استعداد بالقوه ای برای راه اندازی مراکز طبیعت گردی کودکان دارد خیابان مدرس کرمانشاه جدول‌گذاری می‌شود ضرورت توجه ویژه به ورزش‌های زورخانه‌ای در کرمانشاه بانک اطلاعات مجرمان حرفه‌ای در کرمانشاه تشکیل شد مادر سرپل‌ذهابی سه قلو به دنیا آورد امروز و فردا عضویت در کتابخانه‌های عمومی کرمانشاه رایگان است مصرف گاز مشترکین خانگی و تجاری افزایش قابل توجهی داشته است/ مردم همکاری کنند ترکیب ۵۰ ساله شربت‌ سرماخوردگی و سرفه تغییر کرد بی‌پرده با آسایشگاه «ورمنجه» مشمولان دارای دیپلم، امکان تحصیل در خارج را ندارند دستگیری ماموران قلابی در کرمانشاه عملیات دفع آب‌های سطحی؛ دلیل حفاری و ترافیک بلوار تاق‌بستان احتمال نزدیک شدن خرس قهوه‌ای و گراز به مناطق مسکونی در روزهای سرد

بی‌پرده با آسایشگاه «ورمنجه»
22 آبان 1403 - 12:23
شناسه : 295654
2
طلوع‌‌کرمانشاه :  تصور بسیاری از ما از آسایشگاه افراد دارای اختلالات روانی مزمن(روانی) شاید اتاق‌های متعدد بین راهروهای تنگ و باریک باشد که در آن افراد را به تخت بسته‌اند و آنها مدام فریاد می‌کشند و می‌خواهند خود را باز کنند، یا اینکه در راهروهای آسایشگاه افرادی را ببینیم که دست و پاهایشان به هم بسته شده تا نتوانند به خود و دیگران آسیب بزنند و یا حتی تصور کنیم اصلا نشود در راهرو یک آسایشگاه راه رفت، زیرا ممکن است افرادی که در آسایشگاه حضور دارند به سمت ما هجوم بیاورند، اما وقتی یک صبح تا ظهر را در مرکز نگهداری از افراد دارای اختلالات مزمن روان «توان بهبود تابا» که به نام «ورمنجه» معروف است می‌گذرانیم، تمام این تصورات نقش بر آب می‌شود/برای رسیدن به این آسایشگاه باید در مسیر جاده کرمانشاه - کامیاران نزدیک به ۴۰ کلیومتر جلو بروید و سپس از ورودی روستای ورمنجه داخل شوید. روستا را که به طور کامل پشت سر بگذارید ساختمانی با تابلو بهزیستی خود را نشان می‌دهد که در فضایی قشنگ و در مقابل منظره کوه قرار دارد. ساختمانی با راهروهای تمیز، دیوارهای نقاشی شده و نرده‌های صورتی که چند راهرو قرینه دارد و در هر راهرو چند سالن قرار گرفته که بخش‌های آسایشگاه را تشکیل می‌دهد/در ابتدای ورود خانم عزیزی مدیر مرکز توضیحاتی اولیه می‌دهد، درباره اینکه ۳۰۴ نفر در این آسایشگاه از جوان تا پیرمرد حضور دارند و نزدیک به ۱۷۰ نفر آنها مجهول‌الهویه هستند! یعنی حتی اسم، سن و خانواده آنها مشخص نیست. فردی که حتی از ابتدای‌ترین حقی که یک انسان از بدو تولد دارد یعنی اسم و هویت محروم است و مشخص نیست مثلا وقتی بخواهند او را صدا بزنند که داروهایش را بخورد باید به او بگویند آقای کی؟!
نویسنده : فاطمه کمانی منبع : ایسنا
پ
پ

 یکی روی تختش نشسته و می‌گوید: شماره کارتت رو بده ۵۰ میلیون بزنم به حسابت. بعد با انگشت چند ضربه به پتوی روی تختش می‌زند و می‌پرسد: به اسم کی؟ آهان درسته واریز شد به حسابت، برو هرچی می‌خوای بخر. یکی دیگر بدون ذره‌ای حرکت خیره به سقف مانده، یکی کِرت کِرت دمپایی‌اش را روی زمین می‌کشد و بی‌هدف راه می‌رود و بعضی هم آواز می‌خوانند و می‌رقصند.

 تصور بسیاری از ما از آسایشگاه افراد دارای اختلالات روانی مزمن(روانی) شاید اتاق‌های متعدد بین راهروهای تنگ و باریک باشد که در آن افراد را به تخت بسته‌اند و آنها مدام فریاد می‌کشند و می‌خواهند خود را باز کنند، یا اینکه در راهروهای آسایشگاه افرادی را ببینیم که دست و پاهایشان به هم بسته شده تا نتوانند به خود و دیگران آسیب بزنند و یا حتی تصور کنیم اصلا نشود در راهرو یک آسایشگاه راه رفت، زیرا ممکن است افرادی که در آسایشگاه حضور دارند به سمت ما هجوم بیاورند، اما وقتی یک صبح تا ظهر را در مرکز نگهداری از افراد دارای اختلالات مزمن روان «توان بهبود تابا» که به نام «ورمنجه» معروف است می‌گذرانیم، تمام این تصورات نقش بر آب می‌شود.

برای رسیدن به این آسایشگاه باید در مسیر جاده کرمانشاه – کامیاران نزدیک به ۴۰ کلیومتر جلو بروید و سپس از ورودی روستای ورمنجه داخل شوید. روستا را که به طور کامل پشت سر بگذارید ساختمانی با تابلو بهزیستی خود را نشان می‌دهد که در فضایی قشنگ و در مقابل منظره کوه قرار دارد. ساختمانی با راهروهای تمیز، دیوارهای نقاشی شده و نرده‌های صورتی که چند راهرو قرینه دارد و در هر راهرو چند سالن قرار گرفته که بخش‌های آسایشگاه را تشکیل می‌دهد.

بی‌پرده با آسایشگاه «ورمنجه»

در ابتدای ورود خانم عزیزی مدیر مرکز توضیحاتی اولیه می‌دهد، درباره اینکه ۳۰۴ نفر در این آسایشگاه از جوان تا پیرمرد حضور دارند و نزدیک به ۱۷۰ نفر آنها مجهول‌الهویه هستند! یعنی حتی اسم، سن و خانواده آنها مشخص نیست. فردی که حتی از ابتدای‌ترین حقی که یک انسان از بدو تولد دارد یعنی اسم و هویت محروم است و مشخص نیست مثلا وقتی بخواهند او را صدا بزنند که داروهایش را بخورد باید به او بگویند آقای کی؟!

*خانم عزیزی از آغاز فعالیت این مرکز از ابتدای مرداد سال ۱۳۹۶ یاد می‌کند و ادامه می‌دهد: ۵۳ نیرو شامل روانپزشک، کاردرمان، پزشک، روانشناس، مددکار و … در این مرکز به این افراد خدمات تخصصی ارائه می‌دهند.

به گفته مدیر مرکز، حتی مجرمین قضایی که دارای اختلالات روانی هستند هم در این مرکز حضور دارند و خدمات می‌گیرند و هدف از حضور همه این افراد در مرکز این است که به خلق و خوی پایدار برسند و به جامعه برگردند.

عزیزی از فاصله دور این مرکز از شهر کرمانشاه می‌گوید که این فاصله ۴۲ کیلومتری خود عاملی برای ناشناس ماندن این آسایشگاه و محرومیت از دریافت کمک‌های مردمی است و اگرچه بهزیستی بابت نگهداری از افراد در این مرکز یارانه می‌دهد، اما هزینه امور این مرکز بالا است.

او اضافه می‌کند: برای هریک از افراد این مرکز روزانه حدود صد هزار تومان هزینه می‌شود و آنهایی که خانواده مشخص دارند نیز متناسب با وضعیت اقتصادی خانواده‌شان رقمی را به این مرکز پرداخت می‌کنند.

کم کم سر و کله افراد با لباس فرم سورمه‌ای که شامل پیراهن آسیتن کوتاه و شلوار است پیدا می‌شود. برای حفظ نظافت شخصی همگی موهایی کوتاه دارند. قسمت دردناک ماجرا آنجاست که تعداد زیادی از این بیماران جوان هستند. جوان با قد بلند، جوان و چهارشانه، جوان اما با موهای جوگندمی که حاکی از غصه روزگار است.

خیلی از اینها از بدو تولید که مریض نبودند، از بد روزگار به اینجا رسیدند. زمانی برای خود کسی بودند، سر کار می‌رفتند، خیلی‌ها خانه و بچه دارند، خیلی‌ها مادر و همسر دارند، اما حقیقت این است که نمی‌توان خانواده آنها را برای آوردنشان به ورمنجه قضاوت و سرزنش کرد، زیرا نگهداری از افراد دارای اختلالات روانی از هر کسی برنمی‌آید. مردی را تصور کنید که با یک متر و ۸۰ سانتی‌متر قد و ۹۰ کیلو وزن دچار حمله عصبی شود و بخواهد به خود آسیب بزند، چطور یک مادر پیر ۵۰، ۶۰ کیلویی می‌تواند او را باز دارد؟ مردی که مددکاران مرکز می‌گویند وقتی که دچار حمله عصبی می‌شود ۲۰ مرد از پس او برنمی‌آیند.

به گفته مددکاران فاصله رسیدن فرد از زندگی عادی به این آسایشگاه در برخی موارد چند ثانیه بوده، به دلیل یک تروما، یک حادثه، از دست دادن یک عزیز و هرچیز دیگر.

شب به گلستان تنها، منتظرت بودم

در بدو ورود به بخش‌ه  تعدادی از آنها به ردیف ایستاده‌اند و سرود ملی را می‌خوانند و بعد با صدای بلند این آواز را سر می‌دهند « شب به گلستان تنها، منتظرت بودم، منتظرت بودم، منتظرت بودم» و هر بار که این دو کلمه را تکرار می‌کنند نگاهشان را از ما می‌دزدند تا متوجه اندوه و برق اشک مختصری که به چشمهاشان دویده نشویم و انگار همه آنها دارند به عزیزی که در پس همه اختلالات ذهنی هنوز او را می‌شناسند و به خاطر دارند می‌گویند که به دیدنشان بیاید، منتظرش هستند و شاید هم امیدوار باشند این دوربین‌هایی که با اجازه خود آنها ازشان عکس و فیلم می‌گیرد تصویر این سرود را جایی پخش کند و اویی که باید ببیند، دلش به رحم بیاید و به انتظار دیدار آنها پایان دهد.

بی‌پرده با آسایشگاه «ورمنجه»

البتی برخی هم واقعا ملاقاتی دارند. مثلا در همان بدو ورود به ساختمان، مردی با لباس فُرم مرکز در حیاط روی صندلی‌هایی که رو به منظره کوه بود کنار زنی نشسته بود و از فلاسکی که مقابلشان بود چای می‌نوشیدند.

بعد از پایان سرود به کارگاه مهارتی که در ورودی ساختمان است می‌رویم و با انواع سازه‌های معرق، منبت و محصولاتی که با هسته خرما و چوب درخت ساخته شده مواجه می‌شویم. محصولاتی که برخی حاصل چند ماه تلاش این افراد است.

مدیر مرکز در پاسخ به پیشنهاد برای خرید این صنایع دستی با هدف کمک به مرکز، می‌گوید: اینها هیچکدام فروشی نیست! برخی از این تابلوها نشان ملی دارد و بسیار قیمتی است اما نمی‌خواهیم آن را بفروشیم. مثلا تابلویی را به قیمت سه یا پنج میلیون تومان بفروشیم بیشتر ارزش دارد یا اینکه مددجویان این مرکز هربار که وارد کارگاه شوند سازه دست خود را ببینند و کِیف کنند؟!

راست هم می‌گوید وقتی که نگاه می‌کنیم تعدادی از مددجویان خیلی با دقت و ظرافت در حال بر ش زدن چوب هستند و بخش زیادی از وقت خود را اینطور می‌گذرانند.

بی‌پرده با آسایشگاه «ورمنجه»

کارتخوان ۵۰ میلیونی تا مردی که صورت نداشت

کم کم وارد بخش‌ها شدیم. سالن‌هایی بزرگ که در هریک نزدیک به ۳۰ یا ۴۰ تخت به صورت منظم و مرتب چیده شده بود، تمام دارایی این افراد از دنیا همین تخت فلزی، پتو و یک بالش است بدون هیچ وسیله شخصی دیگر. بدون ارتباط چندانی با دنیای بیرون از اینجا.

برخی حال و روز بهتری دارند، سلام و خسته نباشید می‌گویند و دست تکان می‌دهند. دو سه نفر بلند می‌شوند و یکی شروع می‌کند و می‌خواند: آخ برم راننده رو، اون کلاج و دنده رو و مرد دیگری با مهارت تمام و در حالی که دستمال را دور سر و بین دستانش می‌چرخاند می‌رقصد و همه برای او دست می‌زنند.

مرد دیگری بلند می‌شود و با حالت عصبانی می‌پرسد؟ پس کی دیگه آزاد می‌شَم؟ حالم خوبه فقط نمی‌خواین قبول کنین!

یک جوان گوشه‌ای ایستاده و روی زیراندازی که پهن شده بدون توجه به تردد آدم‌ها نماز می‌خواند و واقعا به نظرم خالصانه‌ترین نماز خواندنی است که دیدم، قنوت گرفته و شاید بین دعاهای قنوت از خدا بخواهد حالش بهتر شود و کسی سراغش بیاید.

گوشه یکی از دیوارها مردی فاقد صورت به معنایی که می‌شناسیم ایستاده است. مخلوطی از یک تکه لب، یک سوراخ به عنوان بینی و یک چشم روی گردی جلوی سرش جا گرفته و درست جلوی گردنش جای یک سوراخ بزرگ وجود دارد، می‌گویند از زیر گلو به خودش گلوله شلیک کرده، دختری را خواسته و به او ندادند و حالا نه تنها صورتش را از دست داده، بلکه روانش هم آسایش ندارد.

مرد دیگری همه را دور خود جمع کرده است، یکی یکی اسم افراد را می‌پرسد و بعد می‌گوید: چقدر بریزم به حسابت؟ شماره کارتت رو بده ۵۰ میلیون بزنم به حسابت، بعد با انگشت چند ضربه به پتوی روی تختش می‌زند و می‌پرسد: به اسم کی؟ آهان درسته واریز شد به حسابت، برو هرچی می‌خوای بخر.

یکی دیگر از بین جمعیت بلند می‌شود و شروع به خواندن می‌کند« دلم مثل دلت خونه شقایق… » و می‌گویند حالش بهتر شده و به زودی مرخص می‌شود.

یکی دیگر از افرادی که در این مرکز نگهداری می‌شود روزگاری برای خود برو و بیایی داشته. مردی که بین مردم مشهور بوده و حالا درگیر سرطان است. هنوز دست‌هایش خالکوبی دارد، نگاهش که می‌کنم مستقیم به چشمم زل می‌زند و می‌گوید: «به زیور گفتم هوات رو داشته باشه»، مددکار می‌گوید: زیور مادرش است که مرده و او مدام یادش می‌کند.

بی‌پرده با آسایشگاه «ورمنجه»

 

خانم عزیزی توضیح می‌دهد که برخی وضعیت بهتر و برخی وضعیت بدتری دارند. می گوید ورمجنجه دسته عزاداری ثبت شده خود را نیز دارد و یکسال این دسته را به روستای کنار بردند و اگرچه اول نگران نحوه برخورد مردم بودند اما بهترین مرثیه سرایی برای امام حسین(ع) به ثبت رسید.

او می‌گوید بین این افراد هستند کسانی که به زبان انگلیسی تسلط کامل دارند و یا افرادی که ساز می‌زنند، مثلا سنتور و تنبک.

برخی حال بدتری دارند، مثلا جوانی قد بلند که بدون کوچکترین حرکت بسیار مرتب با دستانی که کاملا صاف کنار بدنش قرار گرفته روی تخت دراز کشده، به سقف خیره است و هیچ حرکتی نمی‌کند.

و البته هستند کسانی که که حتی کنترل ادرار و مدفوع خود را ندارند و در اتاق‌های با تخت کوتاه نگهداری می‌شوند تا از روی تخت نیفتند و روی سر آنها نوشته شده «نیاز به مراقبت».

در کنار راهروها چند اتاق دارای نرده هم وجود دارد که تنها دو نفر در آن حضور دارند، اینها کسانی هستند که ممکن است به خود و دیگران آسیب جدی بزنند و از همین رو جدا نگهداری می‌شوند.

یک اتاق امن هم برای وضعیت‌های اورژانسی وجود دارد که تمام دیوار آن با فوم نرم پوشانده شده و افرادی که بدحال و یا دچار حمله عصبی باشند به این اتاق می‌روند تا نتوانند به خود و دیگران آسیب بزنند.

بی‌پرده با آسایشگاه «ورمنجه»

 

وارد اتاق روانشناسان می‌شویم، اینجا ترکیبی از اختلالات روان افراد مرکز به صورت نمودار روی دیوار نصب شده است. اسکیزوفرنی، اسکیزوافکتیو، سایکوز ثانویه، عقب ماندگی ذهنی و سایکوز و اختلال دو قطبی.

همینجا غذا می‌خوریم، مددجویان هم برای خود میز و صندلی دارند و بجز آنهایی که نیازمند مراقبت هستند همه برای خوردن غذا به صف می‌شوند.

بی‌پرده با آسایشگاه «ورمنجه»

… اگر چه آسایشگاه ورمنجه با خدمات خوبی که بهزیستی به آنها می‌دهد بسیار تمیز است و با تصورات افراد از یک آسایشگاه بیماران روانی زمین تا آسمان فرق دارد، اما خوب هرکاریش که بکنیم جای دردناکی است. وقتی جوانی با آن قد بلند را می‌بینی که باید ۳۰، ۴۰ یا هر چند سالی از عمرش که باقی مانده را در این راهروها و سالن‌ها بگذراند، مردی را می‌بینی که زمانی برای خودش کسی بوده و حالا ادرارش را هم نمی‌تواند کنترل کند، کسی که دختری را می‌خواسته و خود را در لباس دامادی تصور می‌کرده اما حالا حتی صورت درست و حسابی هم ندارند و رنج ناتمام افرادی که وضعیت بهتر و هوشیاری بالاتری دارند و شاید از بی کسی اینجا زندگی می‌کنند را می‌بینی، دود از سر آدم برای این همه رنج بلند می‌شود.

قضاوت خانواده‌ها که چطور دلشان می‌آید عزیزانشان را اینجا بگذارند نیز بی‌مورد است، از درد خانواده‌هایی که شاید سال‌ها با خود کلنجار رفتند تا دلشان راضی شده پدر یا پسر خود را به اینجا بیاورند بی خبریم، از رنج مادرانی که هر ثانیه نگرانند که فرزندشان در آسایشگاه چه می‌کند، چه می‌خورد، سردش نیست؟ اما یارای نگهداری از او را هم ندارند.

اینها هم می‌توانستند کارمند، عکاس، خبرنگار، مغازه‌دار، پدر و یا داماد باشند، اما از بد روزگار حالا همگی مددجویان آسایشگاه ورمنجه خوانده می‌شوند. ۳۰۴ مرد، ۳۰۴ زندگی، ۳۰۴ داستان از بدو تولد تا آسایشگاه که برای برخی از آنها آخر خط است.

 

دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.