شنبه, ۶ مرداد , ۱۴۰۳ Saturday, 27 July , 2024 ساعت تعداد کل نوشته ها : 21179 تعداد نوشته های امروز : 0×

آخرین خبرها

ساعت کاری ادارات کرمانشاه هفته آینده هم از ۶ تا ۱۱ است فیلم سینمایی تقدیر در چند قدمی اکران/پایان تدوین تا آخر هفته همه دستگاه ها برای ارائه خدمات مطلوب به زوار پای کار باشند هشدار زرد نسبت به نفوذ غبار به کرمانشاه/ کاهش دید افقی تا ۲ هزار متر هشدار زرد نسبت به نفوذ غبار به کرمانشاه/ کاهش دید افقی تا ۲ هزار متر شنا در انبوهه ی نابسامانی ها! + عکس تجهیز ۴۱۰۰ مشترک خانگی و ۱۰۰ مرکز تجاری و اداری به اینترنت فیبر نوری آمادگی مرز خسروی برای میزبانی از دو میلیون زائر اربعین فعالیت ۱۰ اکیپ جمع‌آوری سگ‌های ولگرد در کرمانشاه فردا پنجشنبه ادارات کرمانشاه تعطیل است دمای کرمانشاه امسال ۶ روز بالای ۴۰ درجه بود احیای درآمد های پایدار در شهرداری لازم است سارقان تلفن ثابت ۱۳۰۰ مشترک کرمانشاهی را قطع کردند کیفیت دولت به کیفیت مدیران و تصمیم گیرانش وابسته است توجه ویژه به حوزه بهداشت و درمان در کرمانشاه طی ایام اربعین اوایل هفته آینده یک پیک گرمایی در کرمانشاه خواهیم داشت نیایش در آغوش آرامش است/رفع نقاط حادثه خیر؛ مطالبه جدی کرمانشاهیان از مسئولان دانش‌آموزان می‌توانند از لباس‌ فرم سال گذشته خود استفاده کنند کشف ۱۶۸ دستگاه ماینر غیرمجاز در کرمانشاه آمادگی ناوگان کرمانشاه برای جابجایی زوار اربعین/ پیش‌فروش ۷۰ هزار بلیط برگشت هشدار به مستاجران؛مراقب باربری‌های غیرمجاز باشید

شب با تابوت سیاهش آمد و همه چیز را بلعید، همه زندگیم را در چند ثانیه باختم
29 آذر 1396 - 11:01
شناسه : 2935
0
روایتی سوزناک از یک پدر داغدیده در زلزله کوئیک؛ طلوع‌‌کرمانشاه :

جمشید آزادی یکی از آسیب دیدگان زلزله روستای کوئیک حسن در دشت زهاب است که به حوادث شب وقوع زلزله می‌پردازد.

پ
پ

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی طلوع، زلزله مهیب بیست و یکم آبان در استان کرمانشاه، خسارات و تلفات بسیاری را در شهرهای مختلف این استان برجای گذاشت و در گوشه گوشه شهرهای زلزله زده، اندوه و غم درگذشتگان و آسیب دیدگان به چشم می‌خورد.

 جمشید آزادی یکی از آسیب دیدگان زلزله روستای کوئیک حسن در دشت زهاب است که در گفتگو با خبرنگار طلوع، به حوادث شب زلزله می‌پردازد.

آقای آزادی شرح حادثه را اینگونه بیان می‌کند:

غروب که شد گوسفندان رابه خانه آوردم؛ خسته بودم، هاوژین و پرژین به استقبالم آمدند، مثل همیشه بادیدن آنها خستگیم در رفت.دست و صورتم را شستم و مشغول خوردن شام شدیم. بعد از شام با دخترانم بازی میکردم و گوشی موبایلم دستم بود که یک پیغام تلگرامی برایم آمد که نوشته بود در ازگله زلزله آمده است.من هم دست بچه هارا گرفتم و به همراه همسرم ازخانه بیرون رفتیم.

به منزل پدرم که در همسایگی ما بودند رفتیم و گفتم زلزله آمده و قسمشان دادم که از خانه بیرون بیایند، چون احتمال داشت که دوباره زلزله بیاید. پدرگفت خبر دارم چیزی نیست و نگران نباش برو بخواب. من هم حرف پدر راقبول کردم و رفتیم به خانه ی خودمان. بچه ها میخواستند فیلم نگاه کنند و من موافقت کردم.

به بچه ها گفتم که جای ناامن نخوابند؛ همه درخانه بودیم، بله داخل منزل. میخواستیم بخوابیم که زلزله آمد، زمین به طرز وحشتناکی لرزید، همه باهم فرار کردیم، نزدیک درخروجی که رسیدیم ناگهان همه جا ویران شد و تاریکی سایه افکند، فقط صدای جیغ وغرش را شنیدم. پرژین و مادرش از زیر آوار فریاد میزدند و کمک میخواستند. خبری از هاوژین نبود.

تاریکی مطلق بود و خانه ویران شد، تازه فهمیدم که چه برسرم آمده است.۳ ساعت تلاشم برای نجات بچه هایم بی فایده بود، برادرم آمد، از او کمک خواستم اوهم گفت که پدرمان زیرآوار مانده است؛ گفتم پس تو برو کمک پدر من خودم اینها را در میاورم. برادرم رفت و بعد از  ۲ساعت برگشت و گفت که پدر را از زیر آوار بیرون آورده و زخمی است.

من قبل از اینکه بتوانم پدرم راببینم پدرم مرد. به کمک برادرم پرژین و مادرش را از زیرآوار بیرون کشیدم اما خبری از هاوژین نبود.مادرش فریاد میزد هاوژین رادر بیاور.خانه پودر شده بود، من نمیدانستم که هاوژین درکدام قسمت خانه است، زیرآوار بود.

تاصبح هرتقلایی کردم هیچ کاری از دستم برنیامد. پرژین خواهرش را می‌خواست، مادرش فریاد میزد، همه جاتاریک بود؛ همسایه آمد نتوانست کمکی بکند، هیچ کاری از دستش برنیامد و رفت. بعد از۱۲ ساعت هیچکس به فریادم نرسید، خودم یک بیل مکانیکی آوردم و بعد از نیم ساعت جستجو لباس قرمز رنگ هاوژین را دیدم و پیدایش کردم و از زیر آوار بیرونش کشیدم. بغلش کردم و رفتم سراغ جنازه ی پدرم. هاوژین را توی بغل پدر گذاشتم و داد میزدم و میخواستم بخودم بقبولانم که چه برسرم آمده و کار از کار گذشته است، اما نمیتوانستم باور کنم. دیدن گریه های یک مرد سخت است ولی من نمیتوانم جلوی اشکهایم رابگیرم.

شب با تابوت سیاهش آمد و همه چیز را بلعید، همه زندگیم را در چند ثانیه باختم. بله هاوژین من مرد، او مرد. روز شد، هنوز هیچکس برای کمک نیامده بود، یکی ازاهالی روستابا بیل مکانیکی گودالی کندو همه شان را یکجا دفن کردیم. هاوژین را در آغوش پدرم در زیر خاک دفن کردم.۱۲۷ نفر از اهالی کوئیک درگودال در کنار هم خوابیدند. روی بعضی ها نماز میت خواندیم و بعضی هارا نشد که بخوانیم، نه اینکه نخواسته باشیم بلکه نتوانستیم.

آری، این حال وروزی است که مایک بار در جنگ و اینبار هم در زلزله دچارش شدیم روبروی درختی نشسته بودم همان درختی که همه ی عزیزانم در زیرخاک دفن شدند. زمان کش آمده و نمیگذرد، باور کردنش سخت است، خیلی سخت، چون تاقیام قیامت نمیتوانم باورکنم که همه چیزم را در چند ثانیه از دست داده باشم.

از تمام مردم ایران تشکر میکنم که در زمان وقوع زلزله فورا به کمک ما آمدند، به من ثابت شدکه ما تنها نیستیم.

دیدگاه

  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.